هرشب خواب میبینم
سقوط میکنم از یک آسمانخراش
و تو از لبه آن
خم میشوی و
دستم را میگیری
سقوط میکنم هرشب
از بام شب
و اگر تو نباشی
که دستم را بگیری
بدون شک
صبحگاه
جنازه ام را
در اعماق درهها پیدا میکنند...
کلیات طرح جامع مدیریت هوشمند محدودیتها اعلام شد کلیات طرح جامع مدیریت هوشمند محدودیتها اعلام شد تهدر تاریکی شَکهایی به تلخی روزهای نبودنت
روانهی جادهی آرزو شدم
شمع حیات به دست
چشمهایم را به علامتهای ریزش احساسات دوختم
و گذشتم از تمام پیچشهای خرمایی رنگ موهایت
در کنار چاه قلبت چادری برپا کردم
و روزها به انتظار نشستم
*حافظ
وزیر کشور: همه دستگاهها مشمول محدودیتهای کرونایی میشوند وزیر کشور: همه دستگاهها مشمول محدودیتهاگذرگاهی صعب است زندگی؛ تنگابی در تلاطم و در جوش.ایمان، یکی چشم بند است؛ دیواری در برابر بینش. به خیره مگو که ایمان کوه را به جنبش درمیآورد من کوه بیجان نیستم انسانم من!
سنگ مقدس در این جهان بسیار است صیقل خورده به بوسههای لبان خشکیده از عطش. ایمان به جسم بیجان روح میبخشد، لیکن من جسم بیجان نیستم انسانی زندهام من.
من نابیناییِ آدمیان را دیدهام و توفیدن گردباد را بر عرصهی پیکار، من آسمان را دیدهام و آدمیان را سر گردان به مِهای دودگونه فروپوشیده، مرا به ایمان ایمان نیست. اگر اندوهگینت میکند بگو اندوهگینم. حقیقت را بگو، نه لابه کن نه ستایش. تنها به تو ایمان دارمای وفاداری به قرن و به انسان!
توان تحملت ار هست شکوه مکن.به پرسش اگر پاسخ میگویی پاسخی در خور بگوی.در برابر رگبار گلوله اگر میایستی مردانه بایست که پیام ایمان و وفا به جز این نیست.
در انتظار رویت ما و امیدواری*یکی از خوبیهای بزرگسالی و هر روز سن بالا رفتنت اینه که شعاع ارتباطاتت زیاد میشه و عمقشون کم. یعنی هر جا یه دوست و آشنایی ، سلام علیکی چیزی داری ولی خب عمیق نمیشین تو احساسات و مشکلات و روزمرگیهای همدیگه.
پی.اس: همین بی اهمیت بودنهایی که اوایل بزرگسالی خیلی سختت میکنه زندگی رو جلوتر که بری شیرین میشه، نه اینکه زمان همه چی رو درست کنه، ولی آدم با دردها بدجور خو میگیره.
*برگرفته از سخن بزرگان که میگفتن زمان حلال مشکلاته، با اندکی تغییر
شعر : " شراب لعل نوشین " از سلمان ساوجیمیگه واسم شمع بخر ، بعد از یونی میرم "مغازهای که کلی چیزای گوگولی داره" به قول خودش و یه شمع واسش میخرم. میرسم خونه و دکمهی آیفون رو میزنم، صدای مامان که میگه کیه؟ صدامو طبق معمول صاف میکنم و میگم منم، رضا. در باز میشه و از خواب میپرم. صدای میخ کوبیدن میاد، ساعتو چک میکنم و با دیدن 3:24 am پیش خودم میگم اینم شانس مایه تو همسایه.
کوعسچن موعسچن : اگه یکی میخواست از اروپا واستون سوغاتی بیاره، چی میاورد بیشتر خوشحال میشدین؟
شعر : " شراب لعل نوشین " از سلمان ساوجیداستانها دارم
از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو
از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو
بی تو میرفتم
تنها ، تنها
و صبوری مرا
کوه تحسین میکرد
لهنت به میخی که بی موقع کوبیده شودمیاد در اتاق و گلوش رو صاف میکنه. ازین پهلو به اون پهلو میشم و میپرسم چیزی میخوای؟ میگه: پتوی گرمتر میشه داشته باشم؟
نیمخیز میشم و در حالی که با انگشت بهش کمد رو نشون میدم میگم وسایل اونجاس، هرچی خواستی برادر.
میگه مرسی و میره سمت کمد، پتو رو برمیداره و من میزنم آهنگ بعدی، واسه بار دهم شب بخیر میگیم.
چند دیقه بعد دوباره چراغ راهرو رو میزنه بالا و میاد دم در، نگاهش میکنم، میگه : میشه اون عروسکه رو داشته باشم؟ و به خری که خودش آورده واسم اشاره میکنه. میگم بیا ببرش و واسه بار یازدهم شب به خیر میگیم.
آهنگ بعدی رو رد میکنم و بازم چراغ راهرو روشن میشه، میگه صبح کاری نداری؟ ساعتو نگاه میکنم و میگم الان صبحه. چرا میپرسی؟ میگه صبحونه با من.میگم اوکی، مرسی و واسه بار دوازدهم شب به خیر میگیم و بالاخره راضی میشه بخوابه. هنوز ده دیقه از دوازدهمین شب به خیری نگذشته که صدای خروپفش بلند میشه.
لبخند پهن راهشو به صورتم باز میکنه و میگم صدای خروپف هم همچین چیز بدی نیستا. حداقل این حسو میده که تو خونه بیشتر از تویی هست.
3 سال زندان براي عاملين شليك به هواپيماي اوكراينتنها زندگی کردن فقط اونجاش که نقطهی کور پشتت میخاره و اولش انیشتین طور حساب کتابهای ناموفق انجام میدی که اگه دستمو ببرم بالا تو زاویهی ۴۰ درچه خم کنم به راست ببرم تا ته شاید رسید و بعد از چند تلاش نافرجام مثل خرس شونههاتو به در و دیوار میمالی.
پی.اس: چنتا ازین چوب چینیا که تو بازار گناوه پر بود ازشون جهت خارش نقاط محیطی مثل برمودا خریدم، هر وقت نمیخوامشون یا میوفتن رو سرم یا میرن زیر پام، هر وقت میخوامشون همه رفتن خونه مامانشون.
توسل به ارواح طیبینمیگم خانم دکتر، افسردگی هم جز علائم کروناست؟
درحالی که پهلومو نیشگون میگیره میگه شما اسب خوردی افسرده باشی.
نه چندان با ربط : آلمانیا یه غذای معروف دارن که با گوشت اسبه ، اولین بار که خوردم نمیدونستم دارم اسب میخورم و بعدش تا یه ماه نتونستم گوشت بخورم انقدر عذاب وجدان داشتم. لهنتیا اسب حرمت داره نه لذت، گوسفند و گوساله لذت دارن.
از خوبای امروز : مهندسهاتفمون کتابمو بهم داد ، بعد از کلی سوال و جواب و رفت آمد که چی بدم دوست داری و نخوندی، مرسیتم .
اینفو : شبتر که شد کامنتای خوشگلتون رو تایید میکنم.
من باب خارتعداد صفحات : 1